نشانه های فقر
Soltan

2

فقر به راحتی در لابه لای ساندویچی نیم خورده ای قابل مشاهده است که کودک گرسنه ای آن را با چشمانی حریص، پرشوق و درخشنده در سطل زباله دم در ساندویچی می یابد و آن ساندویچ کثیف را حرص و ولعی پایان ناپذیر با بغض فرو خورده مادر می بلعد و به سرشگ دیدگان مادر که شیاری از نمک روی صورتش ایجاده کرده توجهی نمی کند و بی اعتنا به زجر درونی مادر با شادی زایدالوصفی اشک شوق روی گونه های گود رفته اش جاری می سازد و با حسرت و آه آخرین گاز را به ساندویچ نیم خورده می زند.

 فقر و بی مکنتی در نصایح دلداری کننده سخنان مادری قابل شنیدن است که بعد از سقوط مرگبار شوهر کارگرش از روی داربست چوبی و زمین گیرشدنش برای ابد تنها فرزند ذکورش را از نیمه های راه دبستان باز می گرداند تا بار سنگین زندگی را بر دوش نحیف او بگذارد تا با دستفروشی یا پادویی با اشک و آه چرخ زنگ زده محنت را روغن کاری کند و مادر نگون بخت علی رغم میل شدید باطنی در برابر مقاومت کودک برای ادامه تحصیل ایستادگی می کند و خون از تک تک جوارح قلبش جاری می سازد. با اینکه قلباً از این کار ناراضی است اما از شدت نداری ناگزیز است این عمل ظالمانه را با سنگدلی بی پایان به مرحله اجرا بگذارد.

 فقر و نداری در دست هایی معلولی قابل مشاهده است که دم پایی را به جای پا به دست هایش می پوشد و در محله فئودال های بالا شهر دست فروشی می کند تا گردن پیش نامرد خم نکند و نان با عزت سر سفره خانواده سه نفری بگذارد و خرج تحصیل برادر دانشجویش را با درآمدی بخور نمیر که حاصل فروش چند پاکت سیگار است در بیاورد.

فقر و فلاکت در چشم های آبی بیکران مواج دختر دبستانی قابل مشاهده است که مادرش مستخدمه رستورانی پر زرق و برق در کنار مدرسه شان است و دختر با شادی و خوشحالی زاید الوصفی بعد از تعطیلی مدرسه به سوی مادر دویده و به آن دست های زحمت کش بوسه قدر شناسی می زند.

 فقر در پلاستیک پر از لباس کهنه های مردی قابل مشاهده است که آنان را از بوتیک های سطح بالا به عنوان کمک به فقرا جمع آوری می نماید تا لباس عید فرزندان متعددش را تهیه کرده باشد.

فقر را می توان در نگاه شرم گین پیرمرد سپید محاسن عصا به دستی دید که دست هایش به شدت پینه بسته و از گوشه و کنار پارک مسافر نان خشک و ظروف پلاستیک های دور ریختنی جمع آوری می کند تا شب سری آسوده بر بالین بگذارد از اینکه نان حلال بر سفره خانواده اش می گذارد و با مشاهده ران مرغی نیم خورده که سرنشینان سرخوش و بی خیال سانتفای گذری در سطل زباله انداختند با خوشحالی زاید الوصفی که گویا جواهری نایاب یافته است به دور از چشم عابرین به سمت سطل زباله ای که در احاطه مطلق مگس ها بود یورش برد و ران مرغ را سریعاً برداشت و با چشمانی پرتلألؤ در پلاستیکی جای داد تا برای خانواده پر جمعیتش شامی شاهانه که گویا آرزویی دست نیافتنی بوده است ببرد.

فقر در تن رنجور مادر بزرگی قابل مشاهده است که نگاه پر درد و زجرکِش خود را از فرزند فقیرش می دزدد که بار مضاعفی بر دوش پسرش که با دست فروشی خرج ده سر عائله را می دهد پنهان نماید و بیماری را از نوه و عروسش مخفی نمود تا اینکه سرانجام او را راهی سینه قبرستان نمود از ترس اینکه مبادا سربار فرزندانش نشده باشد.

فقر در چشمان براق کودک بازیگوشی براحتی قابل دیدن است که از شوق دیدن توت فرهنگی در فصل غیر معمول فریاد زد: بابا! بابا! مگر تو زمستان هم توت فرنگی پیدا می شود؟! اما پاسخ سؤالش در چشمان پدر که آسمانش به سیطره ابر طوفانزای گریه درآمد مسکوت ماند و از مقابل میوه فروشی رد شدند در حالی که پدر با هزاران ترفند سعی می کرد نگاه شیفته کودکش را از آن میوه های خوش آب و رنگ الوان به سمت دیگری معطوف نماید.

فقر را در پارگی های متعدد کفش دختر دانشجویی دیدم که خار مسیر راه آسفالت نشده کوچه شان مرتباً در انگشتان ظریفش فرو رفته و زخم هایش را عفونت دار می کرد و در دانشگاه از هم کلاسی های مد بالایش خجالت می کشید اما از سر انصاف و خجالت و رأفت هر شب ماهرانه کفش هایش را از دیدرس پدر پنهان می کرد تا مبادا در مقابل دختر احساس شرم نماید.

فقر در شانه های نحیف نو عروسی پانزده ساله کمیته امداد قابل مشاهده است که علی رغم میل باطنی خویش همسر مردی زن مرده شد که سن پدرش را داشت تا یک نون خور از سفره پدر کم شود اما با سخت گیری و خساست های شوهر پیرش از همان روزهای اول زندگی از شدت رنج و عذاب به نظر زنی چهل ساله می رسید.

فقر را در لحن التماس آمیز کودکی شنیدم که در حیاط خانه فریاد بر می آورد وای مامان! از خانه همسایه چه بوی کبابی بلند شده؟! من هم دلم کباب می خواهد و پدر عقده نداشتن پول خرید گوشت را با سیلی آهنین در گوش کودک خویش نواخت و خون دماغ کودک با آب ریخته شده در صحن حیاط در هم آمیخت و گل های محمدی باغچه محقر را آبیاری کرد.

بیایید در روزهای آخر زمستان منتهی به بهار سخاوت را از زمین بیاموزیم که به امر الهی قلب سیاه خود را همچون خوان گسترده ای از سیزینه به زمینیان می گستراند و آنان را میهمان ناز و نعمت الهی می نماید.

بیایید اندکی از دل مشغولی های تجملاتی فارغ شده و به فکر همسایه، دوست و آشنای فقیرمان باشیم.

با تقدیم هزاران آرزوی ناب خدمت ایرانیان دلسوز و فهیم


نوشته شده در برچسب:فقر, در باره فقر, نشانه های فقر,ساعت توسط سلطان| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت